سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ثمره دانش، عمل برای زندگی است . [امام علی علیه السلام]
 
سه شنبه 95 شهریور 30 , ساعت 11:29 صبح

 

برای دریافت پروژه اینجا کلیک کنید

  مقاله جلال‌الدین محمد بلخی ( مولوی) با word دارای 12 صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد مقاله جلال‌الدین محمد بلخی ( مولوی) با word  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

این پروژه توسط مرکز مرکز پروژه های دانشجویی آماده و تنظیم شده است

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی مقاله جلال‌الدین محمد بلخی ( مولوی) با word،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن مقاله جلال‌الدین محمد بلخی ( مولوی) با word :

جلال‌الدین محمد بلخی ( مولوی)

جلال‌الدین محمد، که با عناوین « خداوندگار»، « مولانا»، « مولوی»، « ملای روم» و گاه با تخلص « خاموش» در میان پارسی زبانان شهرت یافته، یکی از شگفتیهای تبار انسانی است.
از عنوان‌های او، « خداوندگار» و « مولانا» در زمان حیاتش رواج داشته و «مولوی» در قرن‌ها بعد و شاید نخستین بار در قرن هشتم یا نهم در مورد او به کار رفته است.
مولانا در ششم ربیع‌الاول سال 604 هجری قمری در شهر بلخ متولد شد. نیاکانش همه از مردم خراسان بودند. خود او نیز با اینکه عمرش در قونیه گذشت، همواره از خراسان یاد می‌کرد و خراسانیان آن سامان را همشهری می‌خواند.

پدرش، بهاءالدین ولدبن ولد ( 543-628) نیز محمد نام داشته و سلطان العلما خوانده می‌شده است. وی در بلخ آسوده می‌زیسته و بی‌مال و مکنت هم نبوده است. در میان مردم بلخ به ولد مشهور بوده است. بهاء ولد مردی خوش‌سخن بوده و مجلس می‌گفته و مردم بلخ به وی ارادت بسیار داشته‌اند. ظاهراً این دلبستگی مردم موجب شده بود که هراس در دل محمد خوارزمشاه افتد و بهاء ولد در شرایطی قرار گیرد که از بلخ به قونیه مهاجرت کند. از سوی دیگر وی با مخالفت آشکار متکلم بزرگ قرن ششم، امام فخر رازی، روبرو بوده که در خوارزمشاه نفوذ فراوان داشته و نزد او در حق بهاء ولد سعایت می‌کرده است.
البته بیم هجوم تاتار که بسیاری از اهل فضل و دانش شرق ایران را به کوچیدن از دیار خود واداشته بود، در این میان تأثیر قطعی داشته است.

بهاء ولد بین سال‌های 616- 618 به قصد زیارت خانه خدا از بلخ بیرون آمد. بر سر راه، در نیشابور، با فرزند سیزده چهارده‌ساله‌اش جلال‌الدین محمد به دیدار عارف و شاعر جان سوخته، شیخ‌فریدالدین عطار شتافت. عطار درباره مولانا به پدرش چنین گفت: « این فرزند را گرامی‌دار، زود باشد که از نفس گرم آتش در سوختگان عالم زند.»
بهاء ولد بر سر راه مکه چند روزی در بغداد ماند و سپس به حج رفت و پس از گزاردن حج رهسپار شام و از آنجا روانه آسیای صغیر شد و چون آتش فتنه تاتار روز به روز شعله‌ورتر می‌شد و زادگاه او از آشفته‌ترین نواحی قلمرو اسلامی آن روزگار شده بود، دیگر عزم وطن نکرد و در همان جا مقیم شد.
فخرالدین بهرامشاه، پادشاه ارزنجان ( ارمنستان ترکیه) و پسرش علاء‌الدین داودشاه، به وی توجه کردند و پس از چندی علاء‌الدین کیقباد، پادشاه سلجوقی روم ( آسیای صغیر) از او درخواست کرد تا به قونیه آید و او پذیرفت.

جلال‌الدین محمد، بنابر روایاتی، در هجده‌سالگی، در شهر لارنده، به فرمان پدرش، با گوهر خاتون، دختر لالای سمرقندی، ازدواج کرد.
پدر مولانا به سال 628 هجری قمری درگذشت و جوان بیست‌ و چهارساله به خواهش مریدان یا بنابر وصیت پدر، دنباله کار او را گرفت و به وعظ و ارشاد پرداخت. دیری نگذشت که سید برهان‌الدین محقق ترمذی به سال 629 به روم ( آسیای صغیر) آ,د و جلال‌الدین محمد از تعالیم و ارشاد او برخوردار شد.
به تشویق همین برهان‌الدین یا به انگیزه درونی، مولانا برای تکمیل معلومات از قونیه رهسپار جلب شد. مدت اقامت او در حلب به دقت روشن نیست. گویا در همین شهر بوده که از محضر درس فقه کمال‌الدین بن العدیم بهره گرفته است. پس از این به دمشق رفت و حدود چهار سال یا بیشتر در آنجا ماند. بنابر روایاتی در این شهر به دیدار محی‌الدین عربی، عارف و متفکر برجسته آن روزگار نایل آمد.
اقامت او در حلب و دمشق روی هم از هفت سال در نگذشت. پس از آن به قونیه بازگشت و به اشارت سیدبرهان‌الدین به ریاضت پرداخت.
مولانا، پس از مرگ محقق ترمذی ( 638)، نزدیک پنج‌سال به تدریس علوم دینی پرداخت و چنان‌که نوشته‌اند تا چهارصد شاگرد به حلقه درس او فراهم می‌آمدند. وی در آفاق آن روز اسلامی به عنوان پیشوای دین و ستون شریعت احمدی آوازه شد.

بعد از این دوران است که ملاقات معروف میان مولوی و شمس‌الدین محمدبن علی بن ملک داد تبریزی اتفاق افتاد. این دیدار چنان مولانا را دگرگونه کرد که از پس پشت پا به مقامات دنیوی زد و دست ارادت از دامن ارشاد شمس برنداشت و پیوسته در ملازمت و صحبت او می‌بود.
آنچه مسلم است شمس در 27 جمادی‌الآخر سال 624 به قونیه وارد شده و در 21 شوال 643 از قونیه بار سفر بسته و بدین‌سان، در این بار، حداکثر شانزده ماده با مولانا دمخور بوده است.
علت رفتن شمس از قونیه روشن نیست. این قدر هست که مردم جادوگر و ساحرش می‌دانستند و مریدان بر او تشنیع می‌زدند و اهل زمانه ملامتش می‌کردند و بدین‌گونه جانش در خطر بوده است.
باری آن غریب جهان معنی به دمشق پناه برد و مولانا را به درد فراق گرفتار ساخت. در شعر مولوی این لحظه‌های هجران و شوق تجدید دیدار زیاده آشکار است.
گویا تنها پس از یک ماه مولانا خبر یافت که شمس در دمشق است. نامه‌ها و پیام‌های بسیار برایش فرستاد. مریدان و یاران از ملال خاطر مولانا ناراحت بودند و از رفتاری که نسبت به شمس داشتند پشیمان و عذرخواه گشتند. پس، مولانا فرزند خود، سلطان ولد را به جستجوی شمس به دمشق فرستاد. شمس پس از حدود پانزده ماه که در آنجا بود به سال 644 دعوت سلطان ولد را ـ که با حدود بیست تن از یاران مولانا به دمشق آمده بود ـ پذیرفت و روانه قونیه شد. اما این‌بار نیز با جهل و تعصب عوام روبرو شد و ناگزیر به سال 645 هجری قمری از قونیه غایب گردید و دانسته نبود که به کجا رفت.

مولانا پس از جستجوی بسیار، سر به شیدایی برآورد. انبوهی از شعرهای دیوان، در حقیقت گزارش همین روزها و لحظات شیدایی است.
جایگزین شمس در جلب ارادت مولانا صلاح‌الدین زرکوب بود. وی مردی عامی و ساده‌دل و پاکجان بود. توجه مولانا به او چندان بود که آتش حسد را در دل بسیاری از پیرامونیان مولانا برافروخت. بیش از هفتاد غزل از غزل‌های مولانا به نام صلاح الدین زیور گرفته است. این شیفتگی ده سال یعنی تا پایان عمر صلاح‌الدین ( محرم سال 657) دوام یافت.
پس از مرگ صلاح‌الدین، عنایت مولانا نصیب حسام‌الدین چلبی گردید. حسام‌الدین از خاندانی اهل فتوت بود. وی در حیات صلاح‌الدین از ارادتمندان مولانا شد و پس از مرگ او سرود مایه جان مولانا و انگیزه پیدایش اثر عظیم او، مثنوی گردید. یکی از بزرگترین آثار ذوقی و اندیشه بشری، را حاصل لحظه‌هایی از همین هم‌صحبتی می‌توان شمرد.

سرانجام مولانا، روز یکشنبه پنجم جمادی‌الآخر سال 672 هجری قمری چشم از جهان فرو بست. خرد و کلان مردم قونیه حتی مسیحیان و یهودیان نیز در سوگ وی زاری و شیون نمودند. جسم پاکش در مقبره خانوادگی در کنار پدر در خاک آرمید. بر سر تربت او بارگاهی ساختند که به «قبه خضرا» شهرت دارد و تا امروز همیشه جمعی مثنوی خوان و قرآن خوان کنار آرامگاه او مجاورند.

مولانا در میان بزرگان اندیشه و شعر ایران شأن خاص دارد و هر کس یا گروهی از زاویه دید مخصوصی تحسینش می‌کنند. وی در نظر ایرانیان و بیشتر صاحب‌نظران جهان، به عارفی بزرگ، شاعری نامدار، فیلسوفی تیزبین و انسانی کامل شناخته شده است. پایگاه او در شعر و شاعری چنان والاست که گروهی او را بزرگترین شاعر جهان و دسته‌ای بزرگترین شاعر ایران و جمعی، یکی از چهار یا پنج تن شاعران بزرگ ایران می‌شمارند. و مریدان و دوستدارانش، بیشتر به پاس جلوه‌های انسانی، عرفانی، شاعری، فیلسوفی شخصیت او به زیارت آرامگاهش می‌شنابند.

 

برای دریافت پروژه اینجا کلیک کنید

لیست کل یادداشت های این وبلاگ