مقاله در مورد عمربن خیام نیشابوری با word دارای 63 صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد مقاله در مورد عمربن خیام نیشابوری با word کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
این پروژه توسط مرکز مرکز پروژه های دانشجویی آماده و تنظیم شده است
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی مقاله در مورد عمربن خیام نیشابوری با word،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن مقاله در مورد عمربن خیام نیشابوری با word :
عمربن خیام نیشابوری
آغاز زندگی
حکیم، فیلسوف ریاضی دان و رباعی سرای بزرگ ایران زمین،« عمربن خیام نیشابوری» نامی آشنا برای تمام ایرانیان اهل ذوق و معرفت است.« وی در اواخر قرن پنجم و اوایل قرن ششم می زیسته است. ». هر چند از تاریخ ولادت دقیق وی هیچ اطلاعی دردست نیست اما د رکتابهای معتبر قدیمی از وی بسیار یاد شده که معروف ترین آنها چهار مقاله ای نظامی عروضی سمرقندی است.
وی در نیشابور چشم به جهان گشود ه است و چون شغل پدرش خیمه دوزی بود به هیمن علت وی را خیام می نامیده اند . «نامش عمر کنیه اش ابوالفتح، لقبش غیاث الدین و نام پدرش ابراهیم بوده است.» در تمامی آثاری که در باره ی خیام از گذشته های دور تاکنون به رشته ی تحریر
درآمده است، نویسندگان بر یک نکته اذعان دارند که وی به تمام فنون و معلومات زمان خود تسلط کامل داشت و در فلسفه، حکمت و ریاضیات سرآمد دوران بود. اما با همه ی فرزانگی و دانایی، خیام مردی صریج الهجه بود و هیچگاه ا زبیان واقعیت و حقیقت ترسی به خود راه نمی داد. و بههمین سبب بسیاری از ویژگی او را حمل بر تندخویی وی دانسته اند. داستان زیر مصداقی بر این ادعاست:
« گویند فقیهی هر روز صبح پیش از برآمدن آفتاب نزد خیام می رفت و درس حکمت می خواند و چون به میان مردم می آمد از او به بدی یاد می کرد. عمر خیام یکبار چندتن را با طبل و بوق درخانه ی خود پنهان کرد. چون فقیه به عادت خودبه خانه ی و ی امد خیام فرمان داد تا طبل ها و بو قها را به صدا درآورند. مرد از هر سوی در خانه ای او گرد آمدند. عمر گفت:ای مردم نیشابور این فقیه
شماست که هر روز در همین هنگام نزد من می آید و درس حکمت می آمود و آنگاه پیش شما از من به ن حوی که میدانید یاد می کند، اگر من همان باشم که او می گوید پس چرا از من علم می آموزد و اگر چنین نیست پس چرا از استاد خود به بدی یاد می کند »
از این دست داستانها و حکایت ها که از سندیت معتبری نیز
ب رخوردار است درکتابها مختلفی ذکر گردیده که نشان از روج آزاد اندیش خیام داشته است.
خیام بیشتر از هر چیز به تدریس فلسفه مشغول بود و به افکار و عقاید فلاسفه ی یونانن اعتقاد بسیار داشته و بویژه در حکمت و فلسفه پیرو محض
به حکم آنکه آن کم زندگانی
چو گل بر باد شد روز جوانی
سبک رو چون بت قبچاق من ود
گمان افتاد که خود آفاق من بود
همایون پیکری نغز و خردمند
فرستاده به من دارای دربند
سران را گوش بر مالش نهاده
مرا درهمسری بالش نهاده
چو ترکان گشته سوی کوچ تاج
به ترکی داده رختم را به تاراج
البته نظامی بعد از مرگ آفاق همسران دیگری برمی گزیند. اما هیچ یک از آنان در نظر نظامی همچون آفاق قدر و منزلت نداشت و مایه دلبستگی عمیق شاعر به آنان نگشت.
محمد، تنها به فرزند نظامی و یادگار آفاق بود.دیدار محمد، غم فراق آفاق را برای نظامی قابل تحمل می کرد. او سعی می نمو د تا فرزند را به شیوه ای تربیت کند که در آینده جزو فرهیختگان ادب فارسی گردد. اما نظامی چندی حسین بن علی که ما او را به نام نظام الملک می شناسیم وزیر الب ارسلان سلجوقی و پس از او ملک شاه شد و مدرسه نظامیه را در بغداد بنیاد نهاد. هنگامی
که عمرخیام دید رفیق مصاحبش صاحب مقام ومنصب گشته ر اصفهان نزد وی رفت. خواجه نیز مقدمش را گرامی داشت و عهدی را که با یکدیگر بسته بودند به یاد آورود و از امام خراسان( خیام) پرسید:« خواست تو چیست»؟ خایم می دانست که هر چه بخواهد خواجه از انجامش کوتاهی نخواهد کرد، ولی چون دارای متانت طبع و مناعت نفس بود جز وجهی برای معاش و آن هم بسیا
ر مختصر و معمولی تقاضای دیگری نکرد. خواجه نیز مزرعه ای در نیشابور که عایدی سالانه آن در حدود پانصد تومان امروز بود، به وی داد.
خلاصه داستان سه یار دبستانی که در بالا آورده شده در کتاب های بسیاری از جمله کتاب جامع التواریخ، روضه الصفا، و تذکره دولتشاه آمده است اما نباید از نظر دور داشت که این سه تن اگر چه با یکدیگر معاصر بوده اند ولی تصور هم شاگردی آنان بعید به نظر می رسد. زیرا وفات خیام در حدود سالهای 509 تا 517 ذکرشده و حسن صباح نیز به سال 518 دار فانی را وداع گفته است اگر این دو با نظام الملک هم سال باشند، پس چون خواجه در سال 408 ولادت یافته، بنابراین خیام و
حسن صباح هنگام مرگ نزدیک به 120 سال سن داشته اند و این امر بعیدی است چرا که در هیچیک از کتابهایی که نامی از خیام در آنها ذکر شده، به طول عمر طولانی وی اشاره نشده است .
ویژگی های شخصیتی خیام
آنچه مسلماست تمامی ابزرگان علم و ادب که باخیام معاصر بوده اند از وی به بزرگی یاد کرده ان و نام وی را با احترام برده اند و« نیروی ادراک، هوش، و سعت دایره ای اطلاعات و سلطه کمل وی را بر علوم نقلی ستوده اند.» از قوه حافظه خیام داستانی نقل شده که د رجای خود شگفت و جالب توجه است:
«نقل می کنندکه خیام کتابی را در اصفهان هفت مرتبه مرورکرد و سپس آن را به نیشابور املاء فرمود. پس از مطابقت معلوم شد اختلاف ناچیزی با اصل متن دارد;..»
اما از ویژگیهای اخلاقی مسلم او کم حرفی و اجتناب از معاشرت است و نیز تندخویی که آنرا می توان بر مزاج عصی یا حالت حجب وی حمل کرد.البته نباید از نظر دور داشت ه این گونه افراد ذاتاً اشخاص خوش معاشرت و بذله گویی نیستند کمتر با مردم انس دارند و بیشتر گوشه نشینی اختیار می کنند. در خود فرو می روند و از طرفی درگیر شدن به امور علمی افرادی چون خیام
راچنان به خود مشغول می نماید که حتی از امور عادی زندگی خود نیز دور می شوند.
بسیاری وی را در امر تدریس وگسترش علم و دانشیکه داشت بخیل و تنگ نظر قلمداد کرده اند وکمی آثار مکتوب او را با توجهبه علم و دانش گسترده اش دلیل بر همین ویژگی میدانند زیرا خیام نه تنها آثار زیادی از خود بجا نگذاشته بلکه چنان ذکری هم از برپایی کلاس درس او چون بزرگان هم عهدش نشده، جز مواردی که به تدریس فلسفه اشتغال داشته که آن هم
بسیار معدود و محدود است.
نکته قابل توجه در این مورد آن است که باید خیام را از آن دسته عالمانی دانست ه بیش از آنکه بخواهد خود را در پیش مردم مطرح نماید ابتدا از خود پرسیده که اصلاً آیا لازم است این مطلبی را که در ذهن دارد، بیان کند؟ لذا تا ضرورت طرح مسایل فلسفی را احساس نمی کرد یا مستقیم از وی سئوال نمی شده، آن را بیان نمی نموده است و یا آنکه درحکمت و فلسفه دارای اعتبار و عقاید خاصی بوده اما همواره از ابن سینا با احترام یاد می کرده تا جایی که می توان گفت آراء و نظرات او را کاملاً پذیرفته است. ولی مانند استاد و منتقدانش شیخ الرئیس دست به تألیف کتاب فلسفی نزده است، چرا که دیگر نیازینبوده تا دوباره همان آراء و نظرات را تکرار نماید، زیرا به جرأت می توان گفت این سینا در زمینه ی فلسفه و حکمت هیچ چیز را فرو نگذاشته و خیام بی گمان مطلب خاصی علاوه بر گفته های او نداشته است. اما در مسایل ریاضی برعکس فلسفه بدون آن که از وی بخواهند رسالات و کتابهای بس ارزشمند به رشته ی تحریر در آورده است.
البته دورری از بیان عقاید فلسفی اش همانگونه که قبلاً نیز اشاره شد به دلیل وضعیت موجود دورانی بوده که در آن می زیسته، آنگونه که مورخان از اواخر قرن پنجم و اوایل قرن ششم ذکر می کنند، میدان برای واعظان و محدثان بسیار باز بوده و افرادی چون خیام و هر خردمند دیگری از بیان
آرای فلسفی خود دوری جسته اند. این همان دوره ای است که« عین القضات همدانی » چندی پس از شهادت« حلاج » بعلت بیان آرای خاص عرفان به سرنوشت وی دچار می شود ودر جایی دیگر عارف و فیلسوف بزرگ ایرانی« سهروردی » ر ا نیز شهادت می رسانند. پس حکیم معقول و متینی چون خیام دم فرو می بندد و چون به امور مثبت گرایش داشته بنابراین فن ریاضیات را برمی گزیند و برای بیان اهر امری به دنبال دلایل عقلی می رود.« و برای توجیه ذوق و مشرب فلسفی خود بدین عذر متوسل می شود که:
بنابراین در دوران خیام که بزرگانی چون امام محمد غزالی فلسفه، ریاضیات، طب و نجوم را جزء امور باطل می دانسته ان و رواج عقاید مذهبی خشک و به دور از هرگونه انعطاف و نرمی و عبادات ظاهر فریب، بازار علم را از رونق انداخته بود و تعصب های دینی بر آزادی فکر و اندیشه غلبه پیدا نموده بود، دیگر چه جای مجال برای بحث علمی باقی می ماند؟ پس همان بهتر که کسی چون خیام از فلسفه دم نزند، کلاس درس دایر نکند تا مجبور هم نباشد اندیشه های خود را آشکار کند و این به قول مرحوم دشتی نشانه فرزانگی است نه بخل در تعلیم. در اینجا به داستانی که بین امام محمد غزالی و خیام رخ داده اشاره می کنیم:
« روزی امام محمد غزای به مجلسی وارد شد و از خیام پرسید اختصاص یک نقطه فلک به قطب بودن را چگونه تعطیل می کند.در صورتی که فلک متشابه الاجزا است. خیام به جای آنکه مستقیماً به موضوع بپردازد بنا به روش خود پیرامون قضیه بسط مقال داد و از این حرکت از چه مقوله ایست سخن گفت. شاد بدین شیوه می خواست امام محمد غزالی را که متشرعین متعصب و مخالف فلاسفه است و به علاوه در جدل و مناظره زبردستف از حال تعرض درآورده،محیط را مساعد مطالب علمی کند. در این اثنا صدای مؤذنی بلند شد و غزالی از جای برخاسته گفت:« جاء الحق و زهق الباطل;»
و این رباعی از خیام تأئیدی است براین نظر که وی نه از روی بخل عقایدش را بیان ننموده و مکتوب نکرد، بلکه در آن دوران زمینه برای پذیرش نظرات و عقاید امثال وی فراهم نبود و بی شک دوری از اجتماع آن روز و پرداختن به کشف مسایل علمی مختلف به همین دلیل بوده است که :
خورشید به گل نهفت می نتوانم
و اسرار زمانه گفت می نتوانم
از بحر تفکرم برآورد خرد
دری که زبیم سفت می نتوانم
خیام از جمله افراد با درایتی است که سعی نموده ازکنار طوفان حوادث با تدبیر و احتیاط به سلامت بگذرد وی در امور زندگی مردی دوراندیش بود و زندگی دور از جنجال وی و نیز پرهیز از افراط و تفریط در آن عصر متشنج باعث شد که وی تا پایان عمر از احترام خاصی هم در بین حاکمان و علما و هم مردم عامی برخوردار باشد. با تمام حکمت و دانایی که داشت هرگز دچار نخوت و غرور نشد و از هیچکس با تحقیر نام نبرد.با هیچیک از بزرگان هم دوره اش به مشاجرات لفطی نپرداخت و همین آرامش روحی و اخلاقی به وی چهره ای فرزانه و متفکر بخشید.
خیام از دیدگاه معاصرانش
آنگونه که د رمنابع معتبر تاریخی ذکر گردیده، خیام در نزد دانشمندان معاصر خود از احترام خاصی برخوردار بوده و ایشان همواره از وی با تکریم یاد نموده اند. عناوینی از جمله« امام خراسان»« حجه الحق»« فیلسوف العالم» و« سید الحکما المشرق و المغرب» از جمله القایی است که بزرگان هم دوره ی خیام وی را بدان نامیده اند.« شهرزوری او را تالی ابن سینا، قفطی به طور قطع او را در حکمت و نجوم بی همتا گفته اند. عمادالدین کاتب او را در جمیع فنون حکمیت خاصه قمست
ریاضیات بی مانند دانسته و ابوالحسن بیهقی وی را مسلط بر تمام اجزای حکمت، ریاضیات و معقولات گفته است. زمخشری دانشمند معروف لغت و تفسیر وی را حکیم جهان و فیلسوف گیتی نام برده و مشاجره مختصر لغوی خود را با خیام در کتاب« الزاجز للصغار» نقل کرده و با مباهات می گوید: خیام فضل وی را ستوده و به شاگردان وی]زمخشری[ استفاده از محضرش را توصیه کرده است ».
البته معدود افرادی نیز بوده اند که به وی نظر مطلوبی نداشته اند و یا از وی ایراداتی گرفته اند اما باز هم به علم و دانش او معترف بوده اند، از جمله شیخ نجم الدین رازی در کتاب مرصادا لعباد و یا سلطان ولد پسر جلا الدین محمد مولیو اما واضح است که علت اساسی احترام مخالفان به خیام به دلیل مقام علمی او بوده که علاوه بر حکمت و ریاضیات بر نجوم، طب، تاریخ، ادب، فقه و تفسیر نیز تسلط کامل داشته است. در این باره اشاره می کنیم به یکی از سه حکایت عروضی سمرقندی درباره ی خیام و احکام و نجومی او:
« اگرچه حکیم حجه الحق عمر در احکام نجوم هیچ اعتقادی نداشت، در زمستان 508 در مرو، سلطان کسی را فرستاد به خواجه صدرالدین محمد که از خواجه امام عمر بخواهند تا اختیاری کند که به شکار رویم که اندر آن چند روز برف و باران نیاید. خیام دو روز وقت خود را صرف کرد و روز شکار را معین کرد و آن را به سلطان گفت. چون سلطان در روز مقرر قصد شکار کرد هوا ابر شد و باد برخاست. جماعت بر پیش بینی خیام خندیدند و سلطان خواست که برگردد، خواجه امام( خیام) گفت: پادشاه دل فارغ دارد که هیمن ساعت ابر باز شود و در این پنج روز هیچ بارانی نبارد. سلطان سخن خیام را پذیرفت، پس از لحظه ای ابر باز شد و در آن پنج روز هیچ بارانی نبارید و کسی ابری ندید;. ».
از دیگر بزرگانی که در نوشته هایش به علم و درایت خیام اشاره نموده، علی بن زید بیهقی است. وی در اتمام التتمه از خیام چنین یاد کرد:
« فیلسوف، حجه الحق عمربن ابراهیم خیامی، از تمامی حکمای خراسان بلندمرتبه تر، پرمایه تر، و در ریاضیات از جملگی برتر و در قیاس های خطابی زبردست است. قاضی امام عبدالرشید بن الحسین نقل می کند که روزی در یکی از حمام های مرو با خیام مصاحبتی دست داد. از معنی« معوذتین» و سبب تکرار الفاظ ان سئوال کردم ولی او به نقل اقوال نادر و بیان شواهد غیر متداول آغاز کرد و آنقدر گفت که اگر همه آنها را جمع می کردند به حجم کتابی می شد.»
دانلود این فایل